صخره های دریایی فلانن (Flannan) ، در قلمرو سرزمین اسکاتلند و میان آبهای طوفان خیز اقیانوس اطلس شمالی جای گرفته اند . این جزایر بسیار کوچک اند ولی در مجاورت یک دالان ترابری دریایی ، موقعیتی مهم دارند و همواره ـ به ویژه در شب های تاریک و مه آلود ـ به عنوان مانعی مرگبار در مسیر برخورد کشتی های عبوری قرار داشته اند . با توجه به تهدیدی که از سوی این صخره ها متوجه شناورهای اقیانوس پیما بود ، دولت بریتانیا در اواخر قرن نوزدهم بر آن داشت تا در بلندترین نقطه یکی از این جزایر موسوم به « ایلین مور » و روی صخره ای به ارتفاع 45 متر ، یک برج و فانوس دریایی بنا کند . کار طراحی این برج 23 متری را مهندسی به نام دیوید « آلن استیو نسن » به عهده گرفت و اجرای آن در فاصله سال های 1895تا 1899 انجام شد .
پس از آغاز به کار ، روال فانوس دریایی فلانن بر این بود که همواره سه مرد برای نگهداری برج در جزیره حاضر باشند . در پایان دوره های زمانی مشخص ، شناوری به نام « هسپروس » آذوقه و مایحتاج چراغبانان را همراه با نفر چهارم که از مرخصی باز می گشت ، به جزیره می آورد و در مقابل ، فرد دیگری را که نوبت استراحتش رسیده بود ، با خود به خانه می برد .
در پانزدهم دسامبر سال 1900 میلادی ، یک کشتی بخار به نام « آرکتور » که از فیلادلفیا در آمریکا به «لیت » می رفت ، در مسیر خود گزارش داد که فانوس دریایی فلانن خاموش است . در آن هنگام اقیانوس طوفانی بود و کشتی هسپروس به دلیل نامساعد بودن وضع دریا تا یازده روز بعد نتوانست عازم جزیره «ایلین مور » شود . در روز بیست و ششم دسامبر که هسپروس در مجاورت جزیره پهلو گرفت ، ناخدا « جیم هاروی » متوجه شرایط غیر عادی شد . پرچم جزیره در اهتزار نبود . جعبه های خالی آذوقه که معمولا آنها را برای پر کردن به محل پهلوگیری کشتی می آوردند ، به چشم نمی خورند و عجیب ترآن که هیچ اثری از نگهبانان برج که همیشه با خوشحالی به استقبال کشتی می آمدند ، وجود نداشت . ناخدا هاروی نگهبان چهارم به نام « جوزف مور » را با نامه ها و مواد غذایی به جزیره فرستاد . مور که در آن هوای سرد زمستانی صدایی جز غرش باد و خروش امواج نمی شنید ، راهی ساختمان برج شد . در محوطه ی فانوس دریایی هم هیچ علامتی از حیات به چشم نمی خورد . دروازه ورودی و در ساختمان هر دو بسته بودند . در داخل بنا ، آتشدان سرد و خاموش بود . ساعت دیواری کار نمی کرد و رختخواب ها نامرتب بودند . مور که مضطرب شده بود با اخبار ناخوش آیند به محل پهلو گیری کشتی باز گشت و ناخدا را در جریان قرار داد . بررسی های بیشتر نشان دادند که چراغ ها تمیز و از سوخت پر شده اند . پیدا شدن پوششی از مشمع که کارکنان معمولا برای جلوگیری از نفوذ آب بر تن می کردند ، نشان می داد که یکی از آنها بدون پوشیدن لباس ضد آب برج را ترک کرده است و این مطلب با توجه به شرایط جوی نامساعد ، غیر عادی می نمود . تنها شیءکه در داخل بنا استقراری نابجا داشت ، یک صندلی بود که واژگون در کنار میز آشپزخانه افتاده بود . بررسی یادداشت های روزانه دفتر فانوس دریایی نشان می داد که نگهبانان تا 9 صبح روز پانزدهم دسامبر نیز به ثبت وقایع ادامه داده بودند . مور و سه دریانورد داوطلب در جزیره ماندند تا به کار چراغ دریایی و روشن کردن آن برسند . هسپروس نیز به ایستگاه ساحلی « برسیلت » بازگشت و در آنجا ناخدا هاروی خبر حادثه را به دایره شمالی فانوس های دریایی تلگراف زد . مردانی که در جزیره ماندند به امید یافتن سرنخی در باره سرنوشت نگهبانان برج ، هر سوراخ و سنبه ای را جست و جو کردند . در محل غربی پهلوگیری شناورها همه چیز دست نخورده بود ، ولی در محل شرقی شواهد عجیبی به چشم نمی خورد و در اینجا یک جعبه سنگین با وجود وزن زیاد خود به سی متری بالای سطح دریا پرتاب و محتویات آن روی زمین پخش شده بود . سنگ بزرگی با وزن تقریبی یک تن از جای خود حرکت کرده بود . نرده های آهنی کنار پله های منتهی به دریا پیچ خورده و از داخل بتونی که آنها را احاطه می کرد ، بیرون آمده بودند . مشخص بود که نیرویی خارج از توان انسان براین اجسام اثر کرده است .
از آن پس دیگر هیچ اثری از مردان نگهبان فانوس دریایی فلانن به دست نیامده است و ذهن های حیرت زده همچنان به جست و جوی دلیل و برهانی برای این رویداد عجیب مشغولند . شاید آنان به دلایلی نامعلوم ، در طی آن طوفان سهمگین خود را به محل پهلوگیری شناورها رسانده و سپس بر اثر موجی غیر عادی به کام اقیانوس کشیده شده اند . ولی شرایط جزیره به گونه ای است که افراد عادی در طوفان نمی توانند خود را به آنجا برسانند ، و کدام انگیزه می تواند باعث چنین اقدامی شود ؟ مضاف بر آن ، این نگهبانان افرادی مجرب و کارکشته بودند و از خطرات این کار آگاهی داشتند . همچنین تصور این که هر سه نفر با هم در چنین شرایطی ساختمان برج را ترک کرده باشند ، با عقل جور در نمی آید . آیا آنان به ملاقات کسی رفته بودند ؟ تا آنجا که می دانیم جزایر فلانن هیچ گاه مکانی ویژه برای گردشگری نبوده اند و در شرایط مساعد آب و هوایی نیز کسی به بازدید این صخره های دور افتاده و خطرناک نمی آید ، چه رسد به هوای طوفانی و نامساعد . آیا خدمه برج قصد کمک به کسی را داشته اند ؟ در شواهد مربوط به آن زمان هیچ گزارشی در باره مفقود شدن شناورهایی که از آن مسیر می گذشته اند موجود نیست ، و مسلم است که حادثه ای از نوع غرق شدن کشتی ها به وقوع نپیوسته است .
آیا آنها به مقابله با یک تهاجم دریایی پرداخته بودند ؟ در آن زمان جنگی در جریان نبود . آیا آنها چیزی عجیب و غیر عادی در دریا دیده و برای یافتن توضیحی به آنجا رفته بودند ؟ این رازی است که هیچ گاه کسی پاسخ آن را نخواهد یافت .
منبع: مجله دانشمند، شماره 540
در اواخر قرن هجدهم میلادی ، زمانی که نخستین سفیدپوستان به جزیره « ساموآ » رسیدند ، به مردان نابینایی برخورد کردند که می توانستند با نگه داشتن دست روی یک شی ء آن را ببینند و جزئیات آن را شرح دهند .
بعد از جنگ جهانی اوّل « ژول رومن » صدها نابینا را در فرانسه آزمود و چندین نفر را پیدا کرد که قادر بودند تفاوت میان روشنایی و تاریکی را تشخیص دهند . او دریافت که این حساسیت به نور ، در نواحی روی بینی و نوک انگشتان متمرکز است . در ایتالیا یک عصب شناس به نام « چزاره لومبروسو »دختر نابینایی را پیدا کرد که می توانست با نوک بینی و نرمه گوش چپش ببیند . او زمانی که به ناگهان نور درخشانی به گوشش تابیده می شد ، خود را عقب می کشید.
در سال 1956 میلادی به یک پسر بچه نابینای اسکاتلندی یاد دادند که بین نورهای رنگی تفاوت قائل شود و اشیای درخشان را از فاصله ی حدود یک متر را تشخیص دهد . در سال 1960 ، یک گروه پزشکی در ایالت ویرجینیای آمریکا دختری را مورد آزمایش قرار دادند و نشان دادند که او می تواند حتی وقتی که چشمانش با چند لایه باند و نوار بسته می شد ، رنگ های مختلف را تمیز دهد و قسمت های کوتاهی از نوشته های درشت را بخواند . در سال 1962 ، فرهنگستان علوم شوروی به بررسی یک معلم اهل منطقه کوهستانی اورال به نام « رزا کوله شووا » پرداخت . رزا را پزشک او به مسکو فرستاده و معرفی کرده بود . این دختر نابینا نبود ، ولی به خانواده ای تعلق داشت که همه ی اعضای آن از نعمت بینایی محروم بودند و برای کمک به آنها ، خواندن حروف بریل و انجام کارهای مختلف را با دستان خود آموخته بود . در مسکو عصب شناسی به نام « شفر » مطالعات زیادی روی او انجام داد .
شفر نشان داد که رزا می تواند با چشمان بسته و در حالی که دست هایش از یک پرده عبور کرده اند ، سه رنگ اصلی را از یکدیگر تشخیص دهد . پژوهشگران این احتمال را مدنظر قرار دادند که شاید تفاوت در جذب و دفع گرما توسط هر رنگ ، عاملی برای شناسایی آن از طریق لمس با نوک انگشتان بوده باشد . بنابراین برخی از این کارت های رنگی را سرد و برخی دیگر را گرم کردند ، ولی این اقدام هیچ تأثیری روی تشخیص رزا نداشت . شفر همچنین دریافت که رزا می تواند مطالب روزنامه و نت های موسیقی را با چشمان بسته بخواند . در اینجا هم برای حذف احتمال خواندن حروف از طریق برجستگی های نقش بسته روی کاغذ ، صفحات را زیر شیشه قرار دادند .
در آزمونی دیگر ، یک روان شناس روس به نام « نوومیسکی » تصاویر ی نورانی را روی کف دست رزا تاباند . او در این آزمون موفق شد شکل و رنگ تصاویر را تشخیص دهد و حتی این کار را در مورد تصاویری که روی اسیلوسکوپ(نوسان نما) تشکیل می شد نیز با موفقیت انجام دهد .
در یک آزمایش به دقت کنترل شده ، او توانست در شرایطی که چشم بند به چشم داشت و یک پرده با یک قطعه مقوای بسیار بزرگ دور گردنش کشیده شده بود ( تا مانع دیدن اطراف شود ) ، تنها به کمک آرنج ، خط ریز یک روزنامه را بخواند .
بعدها دانشمندان کشف کردند که در میان افراد عادی نیز از هر شش نفر ، یک نفر قادر است پس از حدود یک ساعت تعلیم ، تفاوت میان دو رنگ را از طریق لمس آنها تسخیص دهد .